کوه پرسید ز رود : زیر این سقف کبود راز ماندن در چیست ؟
گفت : در رفتن من .
کوه پرسید و من : گفت در ماندن تو .
بلبلی گفت و من : خنده ای کرد ، و گفت : در غزلخوانی تو !
آه از آن آبادی که در آن کوه رَوَد ، رود مرداب شود ، و درآن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد ، و نخواند دیگر .
من و تو ، بلبل و کوه و رودیم .
راز ماندن جز ،
در خواندنِ من ، ماندنِ تو ، رفتنِ یاران سفر کرده مان نیست ، بدان !
ادامه...
ای دو چشمان زیبایم که شما را بیشتر از دست و پاهایم دوست دارم امشب که شب اول محرم است با شما اتمام حجت می کنم که اگر این دهه را نبارید لازمتان ندارم . من شما را برای گریه بر حسین لازم دارم . این را گفتم تا حساب کار دست اعضای دیگر بدنم بیاید .
ای کاش می تونستم گریه کنم!!!!!!!!!!!!!!
به حال خودم
شانه ای
برای
گریه ای
لازم دارم
آقا جان
اذن بده
سلام.
با :نگذارید حسین را سر ببرند.
به روزم.
سلام...؟؟؟
چشمام فدای حسینم
عاشقم گرکه لایقم
آپیم با موضوع سازندگی
۵پست قبلتر از خودمه
دوست اارم منتقدانه نگاه کنید مطلبمو